مهدی کیا
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت
ببخشید من نظرات رو تایید نمی کنم تا نمایش داده بشه.همین.
خوندن نظرات من توسط شما و همچنین ابراز نظرتون در این وبلاگ برای من افتخاره...