نمیدونم چطوری معرفیش کنم.اصلاً یادم نیست که فاملیش چی بود.آخه همش چهار روز با هم بودیم.شاید هم فکر کنید اینقدر بی معرفتم که اسمش را یادم رفته ولی..........
چندسال پیش به یه اردوی آموزشی در مشهد اعزام شدم..وقتی که ترمینال مشهد پیاده شدم مستقیم رفتم هتل میعاد(محل اسکان شرکت کنندگان در اردوی آموزشی)
خودم را به مسئولین اونجا معرفی کردم.بهم گفتند که باید منتظر باشم تا سرهنگ(..........) تشریف بیارند و گروهم را مشخص بکنند.
منم رفتم قسمت VIP تا منتظر سرهنگ باشم.وقتی رفتم روی یکی از مبلها بشینم دیدم یه پسرجوونی وارد ساختمان هتل شد و خودش را به مسئول هتل معرفی کرد.اونم باید منتظر میموند.اومد کنارم نشست.....
نمی دونم چی شد که جذبش شدم.چهره آرومی داشت.مثل خودم عینک زده بود، لاغر اندام و قد کوتاه، محاسن مشکی، دوتا انگشتر توی دست راستش، تسبیح سیاهی را دور مچش پیچونده بود، لباس معمولی پوشیده بود و گرد خستگی چهرش نشون میداد که از راه دور اومده....
....... با هم همگروه شدیم.اهل همدان بود.ولی دانشگاه سیستان و بلوچستان حقوق می خوند.از سیستان و بلوچستان به اردو اعزام شده بود.
یه جوون مومن، بی ریا و روشنفکر......
طوری برای عقایدش دلیل و برهان می آورد که هیچکسی نمی تونست در بحث شکستش بده.توی همون چهار روز بارفتار و اخلاقش همه را جذب خودش کرد......
وحالا داره سالها از اون روز میگذره ولی خاطراتش از ذهن من پاک نشده.
شاید فراموش کردن اسمش را بندازید گردن بی معرفتیم ولی ........
ولی گاهی وقتا پیش میاد چیزهایی را فراموش میکنیم که انتظار فراموش کردنش را نداریم.مثل اسم انسانهای کم نظیر.......
اقل ما یکون فی آخر الزمان اخ یوثق به و درهم من حلال .... امیدوارم دوست خوبی برای شما باشم